میگون نگین قصران

میگون نگین قصران

meygoon negine ghasran
میگون نگین قصران

میگون نگین قصران

meygoon negine ghasran

خاطرات ۱مرد

در سوم خرداد ماه ۱۳۱۳    در میگون متولد شدم  در ان هنگام میگون قریه کوچک خوش اب هوایی بود که مردم ان بیشتر از راه کاشت  گندم و جو معیشت میکردند ، لذا از زمانی که از لحاظ فکری توانستم  محیط اطرافم را بشناسم پدر و مادرم ( که خدایشان رحمت کند)  سخت تلاش میکردند . پدرم در معدن  سنگ  کار  میکرد و مسئول نصب تی ان تی جهت انفجارهای محدود و انهدام معدن بود.                   


-خاطرات کودکی و مدرسه:


کودکی هر انسانی دارای شیرینیها و سختی هایی میباشد ، من بیشر در ان زمان یا به پدر و مادر کمک میکردم ، یا با دوستانم مثل حسین و عبدا.. کیارستمی ، عابدین ، شیرعلی ( که در حال حاضر مجروح جنگی میباشد) به بازی میپرداختیم . ازجمله بازی های ما لاپگا ، الک و دولک - یا درست نمودن اسباب بازی ( ساقه گیاهی که در میگون میروید را با چاقو میبریدیم و پس از چسباندن ساقه های دو طرف ان را روی جوب اب قرار میدادیم ، که اب ان را مثل اسیاب میچرخاند ، یا درب بشکه 220 لیتری را روی زمین با یک تکه چوب به حرکت در می اوردیم .


در کلاس اول ابتدایی ما شش نفر همکلاسی بودیم که تعدادی از انها  اصغر حیدری نوری ، محمد علی گشتاسبی ، سید مهدی میر محمدی ، عبدا.. کیارستمی ، و امیر سلیمان مهر بودیم . معلم ان سالهای مدرسه فردی بود به نام میر هاشمی که مردی بسیار مسلمان و فردی مذهبی بود که به اینجانب چیزهای زیادی یاد داد ، بعدها متوجه شدم در خوزستان به دیار باقی شتافته ( که خدایش رحمت کند ) .


 زمانی که در روزهای تعطیل با همکلاس ها برای جمع نمودن هیزم برای بخاری ها به صحرا میرفتیم و بسیار خوش میگذشت و شاد بودیم ..

در ان روزگار بهداشت به شکل کنونی مطلقا در مدارس وجود نداشت بچه ها به امراض گوناگون دچار میشدند و دکتری نبود که انهارا کمکی نماید . شاید از کل دانش اموزان 70 % انها چشم درد داشتند .

قبل از اینکه مدرسه در میگون دایر شود مکتب خانه که در ان مسائل مثل قران ، نماز ، مسائل دینی در ان می اموختند ، بعد در سال 1318 مدرسه در میگون تاسیس شد و ما در سال 1319* دومین دوره ای بودیم که در مدرسه درس میخواندیم .


مدرسه های میگون کجا بود  ؟


مغازه رجبعلی سالارکیا را اجاره کرده بودند که این مدرسه سرویس بهداشتی نداشت و داستانهای این نداشتن سرویس بهداشتی ...

در سالهای بعد مدرسه اقاجمال حسینی و بعدها مدرسه شیخ علی حیدری ...


در مدرسه دختر ها و پسرها در یک کلاس نشسته بودند و درس میخواندند ...


در ان زمان خواندن نوشتن بسیار برای کسی که یادگرفته بود بسیار مهم بود به طوری که مثلا (شهید) رمضان سلیمانی به فردی مشاجره ای داشت و کار انها به پاسگاه رسید ( کلانتری فعلی )  ، پدرم رفت به رئیس پاسگاه گفت اگر میشود رمضان علی را ببخشید ، رئیس پاسگاه گفت رضایت نامه ای از فلانی - فردی معتمد - بگیر تا وی را ازاد کنم ، پدرم پیش ان شخص رفت گفت چیزی بنویس تا رمضان علی ازاد شود ،(من ان رضایت نامه را خواندم) ان فرد نوشته بود  رمضان را ازاد نکنید بجایش احمد علی را ازاد کنید .....



 کدخدا!!!


به فردی گفته می شد که به عنوان نمایینده ای از طرف بزرگترهای میگون برگزیده می شد که اختلافات فی ما بین اهالی را رفع رجوع کند و رابطی باشد میان پاسگاه و نهاد های دیگر و مردم که دستورات انها را به اهالی اعلام نمایید .. البته چون بیشتر اوقات سلیقه گری در تصمیمات کدخدا دیده می شد معمولا طرفین رضایت پیدا نمی کردند...


گروهی از کدخدا های میگون که من به یاد دارم


1- کدخدا  رحیم کیارستمی


2- کدخدا  حبیب ا.. رودباری


3- کدخدا  رجبعلی سالارکیا


4 - کدخدا  مظفر ا.. وردی


5- کدخدا  رضا علی ایوبی


6- کدخدا  اقاجان کیارستمی


بزرگترهای میگون در ان زمان که در هر محل حضور داشتند :


- بالا محل : کربلایی ملک سلیمانی - مشهدی اسماعیل کیارستمی - حاج اقا


کیارستمی - حاج عظیم گشتاسبی


- سادات محل : سید میر اقابابا میر اسمعیلی - سید حمزه میر اسمعیلی -


سید علی اکبر میر اسمعیلی - سید اسماعیل میر اسمعیلی 


-پایین محل :  سبزعلی کربلایی محمدی -  محمد کربلایی محمدی - مستعلی


کربلایی محمدی


- کیا محل : نایب حیدری - زین العابدین سالارکیا


اتفاقات مهمی که بین سالهای 1313 تا 1357 رخ داده :


- در 1318 پسر خاله اینجانب عباس سالارکیا با هنگام کوه نوردی با پلنگ مواجه شد که پلنگ به او حمله کرد و پس از درگیری پلنگ وی را از پای در اورد ( که خدایش رحمت کند ) این موضوع را دوستان وی که با او بودند و نتوانستند کاری بکنند تعریف نمودند . البته جسد بی جان وی را مرحوم حاج قاسم سلیمانی از دهان پلنگ بیرون کشید .


- در شهریور 1320 قحطی کشور را فرا گرفت که مردم میگون نیز با مشکلات زیادی برای تامین نیازهای ساده خود قرار گرفتند( جنگ جهانی دوم را من به خاطر دارم که ایران هم چون مرتبط بود با ان این گرفتاری ها و مشکلات پیش امد ) 


- در سال 1331 کامیون کارگران معدن که از جشنی برمیگشتند در جاده شمشک به میگون ، در محل ابشار میگون به دره سقوط کرد و 23 نفر جان خود را از دست دادند . یکی از حادثه دیدگان که به بیمارستان رفته بود و از اهالی میگون بود وقتی گروهی از مسئولین ان زمان از وی عیادت کردند و پرسیدند آیا در بیمارستان به شما میرسند ؟ وی که بادمجانی در زیر پتو پنهان نموده بود ، ان را در اورد و گفت این را به ما میدهند !!


- در سال 1333 سیل مهیبی منطقه رودبار قصران و مخصوصا میگون را در نوردید که گروهی از مردم در ان جان باختند . رمضان علی سلیمان میگونی ( اولین شهید میگون ) که تعدادی از مردم را در از این سیل نجات داد و خودش را سیل برد .























نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد