میگون نگین قصران

میگون نگین قصران

meygoon negine ghasran
میگون نگین قصران

میگون نگین قصران

meygoon negine ghasran

بابا پیره .. یا .. بابا پینه دوز را می شناسید ؟

پیرمردی در یاد خاطره بچه ها و قدیمی های میگون هست که بسیار چهره خاطره انگیزی  داشت . او که معروف  بود به بابا پیره  ( بابا پینه دوز )  فردی  بود که ( با توجه به تحقیقات  اینجانب ) بین سالهای 1210 تا 1220 به دنیا امده بود و 130 تا 150 سال هم عمر کرد او که اصالتا میگونی نبود ولی بیشتر عمر خود را در میگون به پینه دوزی  ( کفاشی )  گذراند و زندگی کرد  . به گفته کسانی  که  او را دیده بودند او فردی بسیار شوخ  طبع و خوش  سخن بود  و  بچه ها  را بسیار  دوست می داشت به طوری که هر زمان عید نوروز فرا میرسید بچه ها به خانه او میرفتند و او به بچه ها تخم مرغ رنگی ( که توسط خود او رنگ امیزی شده بود ) عیدی میداد .






خانه وی در در اواخر عمرش در کنار حمام نمره میگون در کیامحل بود  . گفته شده  به علت سن  بالای وی دندان هایش  کاملا ریخته بود و بعد از چند سال دندان شیری جدید ( همانند کودکان ) دراورده بود . گفته شده که همیشه میگفت من چهار پادشاه را در ایران دیده ام .

با توجه به مطالبی که جمع اوری شد و ممکن است ناقص نیز باشد از کسانی که اطلاعات دیگری از وی دارند تقاضا میشود در قسمت ارتباط با ما پیام بگذارند.


البته یکی از دوستان پیامی در این وبلاگ گذاشته و خاطره ای رو تعریف کرده از قول پدر محترمشان که بنده نیز به خاطر جالب بودن ان ، برای شما عزیزان در این قسمت اورده ام : اقا سعید از قول پدرشان گفته اند که وقتی سن سال کمی داشته اند این پیرمرد رو دیده اند ، و چون بابا پیره اخلاق خوبی داشت مخصوصا با بچه ها همیشه با نیکی رفتار میکرد ، بچه ها نیز این پیرمرد دوست داشتن و به خاطر اینه همیشه به بچه ها سلام میکرد و همیشه جواب سلام بچه ها رو میداد بچه نیز چند باره از جلوی کفاشی بابا پیره رد میشدند تا  سلامی به او کرده و جواب سلامی بشنوند و به قولی کلی حال کنن ...





اطلاعات جدید بعد از درج این تیتر از طرف دوستان :


- اقا سعید از میگون:

به پدرم که این عکس را نشون دادم تمام مطالب شما را تایید کرد. اما در ضمن تعریف کرد که وقتی بچه بود واز جلوی مغازه این کفاش رد میشد بهش سلام می کرد. کلا اخلاقش این بود که هرکسی از جلوی مغازه اش چه زن چه مرد و چه بچه چه بزرگ بهش سلام میکرد.
پدرم میگه : ما بچه خوشمون می اومد که یک ( آدم بزرگ ) پیرمرد به ما سلام میکرد! بخاطر همین با دوستاش هی از جلوی مغازه اش رد میشدند!!




- اقای کمال سلیمانی میگونی:

سلام من کمال سلیمانی میگونی هستم متشکرم از عکس بسیار قدیم وزیبا ، من هم ایشان را به یاد دارم گه گاهی با هم صحبت  میکردیم آن مرحوم در کوچه پشت حسینیه میگون دست فروشی میکرد  ،اجناسی قبیل چاقو ،ناخنگیر زنجیر گردنبند ...خاطرم هست ایشان میگفت در دوره جنگ جهانی از شوروی به ایران امد.نامش را رجب گفته بود ما نیز ایشان را بابا رجب صدا میکردیم بابا رجب الف بای فارس رابسیار سریع و کامل میگفت ، یادم هست روزنامه کیهان مطلبی وعکسی از ایشان در همان سن وسال عکس شما چاب کرد وسن ایشان را بالای 150سال نوشت وهربار به بابا رجب میگفتیم عکست در روزنامه چاب شده ناراحت میشد خاطرات از بابا رجب نه برای من برای تمام قدیمی ترای میگون بسیار است امید وارم دیگران نیز اطلاعاتی در اختیار شما قرار دهند با آرزوی موفقیت شما و تمام همشهری های بافرهنگ میگون



نظرات 3 + ارسال نظر
Milad شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:39

damesh garm ba hazrate noh dasht reghabat mikard

hengameh سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:50

عالی بود دایی جوون

سعید جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:37

به پدرم که این عکس را نشون دادم تمام مطالب شما را تایید کرد. اما در ضمن تعریف کرد که وقتی بچه بود واز جلوی مغازه این کفاش رد میشد بهش سلام می کرد. کلا اخلاقش این بود که هرکسی از جلوی مغازه اش چه زن چه مرد و چه بچه چه بزرگ بهش سلام میکرد.
پدرم میگه : ما بچه خوشمون می اومد که یک ( آدم بزرگ ) پیرمرد به ما سلام میکرد! بخاطر همین با دوستاش هی از جلوی مغازه اش رد میشدند!!

ممنونم از توجه شما . مطلب شمارو در این وبلاگ ثبت میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد